دانشجویان آرمانخواه، مدیر آرمانی
رامیار منوچهرزاده
جوانی همراه با شور و هیجان دانشجویی نسل ما که گرهخورده به دوران اصلاحات خاتمی بود، از ما دانشجوهای پرشور و حرارتی ساخته بود که باور داشتیم همه چیز از مجرای انتقاد و تغییرات و اصلاح امور به دست میآید. درست با ورود ما به رشته عکاسی دانشکده هنرهای زیبا در سال ۱۳۷۹، نشستها و گفتگوهای مختلفی با بچههای ورودی ۷۷ برگزار شد (در آن دوران عکاسی هنرهای زیبا دوسال یکبار دانشجو میپذیرفت) که سنسورهای ما را که سالها پشت خط دانشگاه بودیم نسبت به موقعیت این رشته حساستر میکرد. باور تغییرات در ذهن رادیکال ما دانشجویان کمتجربهی دنیا ندیده به جایی رسید که چیزی جز جنگ و جدل با مسئولین رشته عکاسی آن دوره در ذهن ندارم. این باور که یک دانشجو صاحب و مالک این دانشکده است و قائل به این مسئله که مشرف بر تمام امور بوده و هست عاملی شد تا رشته عکاسی با دانشجوهای کمتعدادش به طور دائم در یک جنگ فرسایشی قرار گیرد که درست یا غلط بودن آن پس از بیست سال از حوصلهی خواننده این متن قطعاً خارج خواهد بود. عمده اختلاف فیمابین بر سر حضور اساتید مطرح و معروف عکاسی آن دوران بود که مطالبه نسبتاً برحقی بود و فقدان مدرکهای مرتبط و قابل قبول از نظر دانشگاه کار را بر حضور دائمی آنها بسته بود. قواعد دستوپاگیر اداری و نظارتی عمدتاً مسیر را بر ورود راحت و بیدردسر عکاسان و معلمین جدید میبست.
دانشگاه آزاد با توجه به آزادی نسبی در جذب اساتید و تعدد کلاسها با آزادی فراوان امکان جذب داشت و قاعدتاً ما دانشجوهای نسل جدید برای عقب نیفتادن از قافله هنر با علاقه بیشتر سر کلاسهای آنها حاضر میشدیم که این بر تشدید موقعیت آن روزها و تنشهای فیمابین میافزود.
اختلافات به جایی رسید که دیگر امکان حل و فصل مشکلات از ساختمان تجسمی و رشته عکاسی خارج شده بود. در سال ۸۲ کار به دفتر معاونت وقت دانشکده هنرهای زیبا و آقای دکتر محسن حبیبی رسید و ایشان به عنوان قاضی قضات مجبور به ورود به این موضوع شدند. خوب به یاد دارم که در آن جلسهی نسبتاً خصوصی بین طرفین که با حضور دکتر برگزار شد، ما دانشجوها با توجه به برخوردهای تند و احساسی تقریباً در موقعیت محکوم شدن بودیم که با گفتن یک جمله ورق اساسی برگشت! من اجازه گرفتم در لحظات آخر و گفتم: «این روزها من و بقیه بچهها به جای کلاسهای خودمون در کلاسهای دانشگاه آزاد شرکت میکنیم.» برای اولین بار اخمهای دکتر حبیبی خوشبرخورد و خوشحال در هم فرو رفت! با ناراحتی رو به مسئولین وقت رشته کردند و گفتند: «هر چیزی اگر قابل قبول باشه این دیگه قابل قبول نیست! لطفاً رسیدگی کنید! برای دانشجوی دانشگاه تهران زشته که سر کلاس دانشگاههای دیگه بره!»
آرامآرام عزیزان صدای انقلاب ما را شنیدند. درهای دانشکده به روی دیگر اساتید همچون آقای یحیی دهقانپور و آقای بهمن جلالی باز شد و ما در اواخر دوره کارشناسی از بودن آنها بهره بردیم که قاعدتاً تسکینی بود. از طرفی دیگر معضل و نگرانی ما مقطعی بودن حضور این اساتید بود که تقریباً از توان ما خارج بود. ما در حال فارغالتحصیلشدن بودیم.
روزی از روزهای سال ۸۳ علی ناجیان دوست و همکلاسی و همپیمان آن روزها و همه روزهای بعد به من خبر داد که از دفتر آقای دکتر حبیبی (که آن روزها به تازگی به سمت ریاست پردیس هنرهای زیبا رسیده بودند) با ایشان تماس گرفتهاند. علی خواهش کرد که با هم برویم. هر دوی ما تا حدی نگران بودیم که شاید پای توبیخ یا شکایتی وسط باشد. با ترس و دلهره به دفتر ایشان رفتیم که آقای دکتر از جا بلند شدند و به گرمی از ما دو دانشجوی ساده پذیرایی کردند. جلسه کوتاه بود و مفید: «لطفاً اسامی چند نفر را برای حضور در هیئت علمی معرفی کنید و به خاطر تسریع کار لطفاً خودتون هم رزومه و مدارک و اطلاعات شناساییشون رو مستقیم به دستم برسانید.» اتفاق باورنکردنی بود. شان و شخصیت دادن به دانشجوهای معترض برای ما باورکردنی نبود. با خوشحالی شروع به تماس تلفنی با اساتید گرفتیم و خوشبختانه همه آن اساتید را جذب کردند. از آن عزیزان آقای دهقانپور حاضر به تحویل مدارک مربوطه نشد و گفت علاقهای به هیئت علمیشدن ندارد. خانم نیلوفر معترف و آقای فرهاد فخریان مهاجرت کردند و از ایران رفتند. از آن جمع امروز فقط آقای نجمآبادی و آقای مهاجر باقی ماندهاند و دوران و نسلهای مختلف پیدرپی از پی هم آمده و رفتهاند. کماکان در بر همان پاشنه میچرخد و هنوز بر سر بودن و یا نبودن اساتید جدید بین دانشجوها بحث وجود دارد. بعید است امروز رییس دانشکده به دانشجویی کم سن و سال اعتماد کند و خواستههای آنها را در اولویت قرار دهد. این کار فقط از دکتر محسن حبیبی عزیز تازه از میان ما رفتهای برمیآمد که تمام وجودش بر اعتماد به دانشجوها بود. کسی که در سال ۱۳۸۸ و در دفاع از موقعیت حساس انتخاباتی آن سال و در دفاع از دانشجوهای معترض و سرکوب شده از موقعیت خود کنار رفت (یا شاید هم کنار گذاشته شد)، ولی موقعیت ممتاز بهدستآمدهی خود را فدای میز و صندلی و بودن به هر قیمتی نکرد. برای من دانشجوی آن دانشکده (با تعدد اساتید و مسئولین مختلف)، آنچه بیش از هر چیزی در ذهن باقی خواهد ماند لذت سرخوشی و همکلامی و اعتمادی است که در آن دوران بین ما و دکتر حبیبی رییس وقت شکل گرفت.
نامش همچون آندره گدار، محسن فروغی، هوشنگ سیحون، مهدی کوثر و دیگر مدیران تاثیرگذار بر بلندای دانشکده هنرهای زیبای تهران باقی خواهد ماند که بزرگترین میراث ماندگار او خارج از دانش و مدیریتش، بیشک اخلاق والای انسانی و دانشجومداری خواهد بود.

نام بعضی نفرات
حامد یغمائیان
این متن دربارهی تلاش جمعی دانشجویان برای گشایش کارشناسی ارشد رشتهی عکاسی است که در سال ۱۳۸۵ به هنگام ریاست آقای دکتر محسن حبیبی بر دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران اتفاق اوفتاد و چون به هنگامهی همهگیری بیماری نوشته میشود گزارههایی از طاعون را تکرار کردهام تا در توصیف زمان و زمانهای که تجربه میکنیم، کمتوان نباشم. خوانندهی محترم دقت دارد که یادبود آقای دکتر، به جای آنکه در قالب کلمات و روی کاغذ باشد، بهتر است که از سرشتِ اخلاقِ خود ایشان، در زمینِ واقعیت و از جنسِ اقدام در مسیرِ اصلاح، تکرار شود. به این امید است که در این متن دربارهی بیان جزئیات رویدادها پافشاری میکنم و تکشماری از اسناد آن را که تجربههای یک نسل از دانشجویان پرشورِ رشتهی عکاسی دانشکدهی هنرهای زیبای دانشگاه تهران است را پیوست خواهم کرد.
