دانشآموختهی مقطع کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه تهران، ورودی ۱۳۹۷
«باتم: [بیدار میشود] … همهشان دزدکی از اینجا رفتهاند و مرا در خواب گذاشتهاند. من رؤیای خیلی عجیبی هم دیدم. یک خوابی دیدم که هیچکس به عقلش نمیرسد که این چه خوابی بود. هرکسی سعی کند این رؤیا را تعبیر کند احمق است. به گمانم من چه بودم؟ هیچکس نیست که بتواند بگوید من چه بودم! به گمانم من یک چیزی بودم… یک چیزی داشتم… ولی هرکس بخواهد بگوید که من گمان میکنم چه داشتم، دلقک ژندهپوشی است. چشم بشر نشنیده و گوش بشر ندیده است، دست بشر نمیتواند بچشد یا زبانش بفهمد یا دلش بگوید که خواب من چه بود! من پیتر کوینس را وا خواهم داشت تا تصنیفی درباره این خواب من بسازد و آن را «رویای باتم» خواهم نامید. رؤیای بیسر و تهی است و من آن را در ته یک نمایش جلوی دوک خواهم خواند…»
از نمایشنامهی رؤیای نیمهشب تابستان، ویلیام شکسپیر، پرده چهارم، مجلس اول.