دانشجوی مقطع کارشناسی ارشد عکاسی دانشگاه تهران، ورودی ۱۳۹۸
«خانهی پدری مادرم خالی است، اما نه برای او که در آنجا خاطره دارد. خانهای که مادرم در آن، تا دورهی جوانی زیسته و برایش یادگار یک عمرغم و شادی است.
حالا اما این یادگاری، شاید آخرین روزهایش را میگذراند، هر لحظه به خرابی و دادن جایش به بنایی جدید نزدیک میشود و برای مادرم یکی از بزرگترین ترسهایش را تداعی میکند: ترس از دست دادن. او عزیزانی را از دست داده که این خانه آخرین حلقه اتصال عینیاش با خاطرات آنهاست. خاطراتی که برای او از نبودنها، دلتنگیها، خندهها و گریهها میگوید.
خاطراتی که تلخ یا شیرین، با خود درد به همراه دارند و این خانه آخرین مأمن این دردهاست: درد نیستی.»