دانشجوی مقطع کارشناسی عکاسی دانشگاه تهران، ورودی ۱۳۹۹
«در آغاز جنگ ایران و عراق، رژیم بعث فرمانی صادر کرد تحت عنوان اینکه همهی خانوادههای دارای اصالت ایرانی که در عراق ساکن هستند به خاک ایران بازگردانده شوند. به این خانوادهها معاودین میگفتند.
با نهایت بیرحمی و بدون اطلاع قبلی این دستور اجرا میشد. آنها را درب خانههایشان سوار ماشین و در مرز ایران رها میکردند. عدنان زینی و خانوادهاش هم یکی از این خانوادهها بود، در سال ۱۳۵۹ در اوج نوجوانی به ایران آمد. به علت ناشنوا بودن درکی از زبان نداشت و بهسختی با دیگران ارتباط برقرار میکرد. به گفتهی خواهرش در ایران با دوربین عکاسی آشنا شد، او شیفتهی عکاسی شده بود و بسیار از خودش و اطرافیان عکس میگرفت و اغلب پشت عکسها زمان و مکان عکس را یادداشت میکرد و در یک آلبوم قرار میداد. عکاسی کردن و زندگی او با مبتلا شدن به سرطان خون در سال ۱۳۶۸ پایان یافت. حال بعد از سی و چهار سال من با آن آلبوم روبهرو شدم و سعی کردم راهی پیدا کنم تا عدنان را با نگاه خودم ببینم و آن روزها را تصور و درک کنم.
کتاب پیش رو دربارهی دایی عدنان است.»